خاطرات مدرسه
به نام خداوند بزرگ
سلام دوستان
امروز میخوام داستان بد بیاری تو مدرسه ام رو براتون تعریف کنم . این اتفاق تو کلاس فارسی افتاد و خدا نسیبتون نکنه موندم گریه کنم یا بخندم .
معلم کلاسمون بچه ها رو گروه بندی کرده و ما با هم داشتیم سوال از کتاب در میاوردیم و گروه های دیگه هم همینطور و بعد سوالات رو عوض میکردیم و بچه ها باید به سوالاتی که گروه های دیگه نوشتن جواب میدادن . اما داستان اینجاست که ما سوالات رو نوشتیم و بعد ورقه امتحان رو بهمون داد که جواب سوالات گروه دیگه رو بنویسیم اما از شانس بد من سر کلاس بچه ها شلوغ بازی در میاوردند و رو اعصاب معلم راه میرفتن . بعد اینکه انصافا ورقه رو خیلی خوب نوشته بودیم و نمره بالایی میگرفتیم بچه ها وقتی میخواستن ورقه رو ببرن به معلم بدن بین هم کشیدن تا گوشه سمت راست بالاش پاره شد . بلاخره ورقه رو بردن و گفتن که این کوشه اش پاره شد . معلم شروع کرد به نصیحت من که نقشی تو این جریان نداشتم و منم که بچه ها آروم داشتن در مورد حرفای معلم حرف میساختن که البته بسیار غیر اخلاقی بود و نمیتونستم جریان واقعی رو واسه معلم تعریف کنم خلاصه خنده ام گرفت و معلم به شدت عصبی شد با کتک و چند تا مشت از کلاس بیرونم کرد تازه بیرون داشت منو خفه میکرد منم که میتونستم خودم رو کنترل کنم داشتم از آقا معذرت خواهی میکردم و وقت واسه تعریف حقیقت داستان میخواستم ولی خدا نسیبتون نکنه کتک خورده ام و بیرون شده ام هیچ که فرستاد برو دعوت اولیا بگیر رفتم اونم گرفته ام اومدم معذرت خواهی و اینا ولی اون نمیدونم چرا خیلی شاکی بود و دلیلشم به من نمیگفت .
گفت با معلم های دیگه حرف میزنم نمیزارم امسال قبول بشی و از اینا ولی من بیشتر احترام خودش رو نگه میداشتم تا از این حرفا بترسم چون انصافا آدم خوبی میشناختمش که البته حالا هم با این جریان که پیش اومد نظرم در موردش عوض نمیشه چون واقعا حرفای زیبایی میزنه ولی خوب خدا میدونه حقیقت داستان چی بود .
خاطره امروز من از مدرسه کاملا صادقانه بود و اما نتایج اخلاقی
با افراد ناباب هم گروه نشوید .
خجالت کشیدن و احترام افراطی حقتون رو ضایع میکنه .
اونایی که میگن خنده ضرر نداره فقط به خاطر همین کلی کتک خورده ام .